آن را كه دردسر نيست

ساخت وبلاگ

دكتر محمد اصفهاني

در سايت هاي موسيقي وقتي در وبگردي ها گذرت مي افتد بعضا يا ناسزا و فضاهاي کدورت زا مي بيني يا غلو و اطوارهايي که معلوم است از مرام خادم و مخدومي ... نشات ميگيرد اين روزها همه تلاش ميکنند در رونق بخشي به محل سکونت مجازي خود حتي با بد و بيراه گفتن و مطرح کردن آدمهاي بي حاشيه ؛ تا بتوانند از مشترياني که هر روز به ويترين خبرکده هاي آنان سر مي کشند ماهيانه هاي معتنا به دريافت کنند ! دوست و دشمن و سوابق و نان و نمک هم ديگر ملاک نيست . اين رسم ؛ متاسفانه رفته رفته به يک تکنيک فرهنگي - زير زميني تبديل شده ( تا کم کم مجاز شود ! ) و حتي بچه هاي سالم و شناخته شده در موسيقي نيز به سختي خودشان را از ترشحات نامبارک آن محفوظ داشته يا تطهير مي کنند . چندي پيش در سايتي که از قضا سعي در دوري از حاشيه دارد ؛ هنر بندي ! که گويا بنا به اعتباراتي ... تمام اوقات خود را صرف ساز زدن کرده و به خاطر کمبود وقت از اخلاق و ادب به دور افتاده است رسما به ناسزاپراني هايي از جنس عصبيت هاي بچه هاي دبيرستاني و دريده گويي نسبت به کسي مبادرت کرده بود و آن سايت هم براي چنين شخصي بي دغدغه تريبون داري مي کرد... خيلي متاسف شدم و از خود پرسيدم در چنين معرکه ي نامبارکي با چنين مجرياني ديگر براي تريبون هنر ؛ تقدسي هم باقيمانده ؟ هنوز کامم تلخ بود که مقاله اي خواندم در مورد استاد مرحوم محمدرضا لطفي که نويسنده ي بي باک آن بدون هراس از اسامي و عناوين ؛ حقايقي را بيان کرده بود ... اين يکي ديگر ضربه آخر را زد ... به گوشه اي از اين نوشتار ؛ توجه فرماييد :
<< زنده يا مرده بودن يک هنرمند ، براي عده اي سودجو و فرصت طلب هيچ تفاوتي نميکند ، اينان سود خود را گاهي در تکفيرهنرمندان زنده و تطهير مردگان آنان مي يابند ؛ عده اي ديگر نيز به تبعيت از اين افراد ؛ ندانسته راه آنها را رفته و پس از زنده به گور کردن هنرمندان ، بر بالين شان عزاداري ميکنند ، مرگ يک هنرمند ، دستاويزيست در دستان اين افراد تا با اسطوره سازي هايي هرچند بي دليل ، براريکه ي مقاصد نامبارک خود سريعتر تکيه زنند . >>

تا که بوديم نبوديم کسي کشت ما را غم بي همنفسي
تا که رفتيم همه يار شدند خفته ايم و همه بيدار شدند
قدر آئينه بدانيم چو هست

نه در آن وقت که افتاد و شکست

در حيرتم از مرام اين مردم پست اين طايفه ي زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا

تا رفت به عزت ببرندش سر دست

آه ميترسم شبي رسوا شوم بدتر از رسواييم تنها شوم
آه ازآن تير و از آن روي و کمند

پيش رويم خنده پشتم پوزخند

هم اينها را که ميديدم و ميخواندم به تاسفم وا مي داشت و فکر به گذشته ... زماني در سال 1376 و 77 فکر ميکردم بعدا خوب ميشود و جوانها که بيايند رسمهاي کهنه ي حسادت و کينه ورزي جاي خودش را به رقابت سازنده و محبتي فراگير خواهد داد ولي متاسفانه چنين نشد و همه چيز به طرز فاحشي افسارگسيخته تر و بي محاباتر رنگ نفسانيت و دوري از خدا گرفت و امروز همه ي اين بتهاي کوچک و خيالي ( اعم از باز نشسته و شاغل ! ) علَم جنگ با قادر متعالي را برداشته اند که از او جز شکايت و طلبکاري به هنگام افول و شکست ؛ خاطره اي ندارند و در بقيه اوقات هم از او فارغند چرا که به خود و يا به هنرشان که ابزار خودنمايي و الوهيتشان شده است مشغولند ...
لاف دانش مي زني، خود را نمي داني چه سود؟
دعوي دل کرده اي، چون غافل از جاني چه سود؟
نامه عيب کسان، گيرم، که برخواني چو آب
نيم حرف از نامه خود برنمي خواني چه سود؟
چند مي گويي که دستي نيک دارم در هنر ؟
با چنين دستي چو دست آموز شيطاني چه سود ؟

روزي افشين مقدم که از دوستان ترانه سراست ترانه اي به بنده داد که فکر ميکردم نبايد اينقدر بي پرده و علني و با تخطئه با مخاطبش گفتگو کند ولي اکنون حق را به او ميدهم و وقايع کوچ مرحوم استاد محمدرضا لطفي و متعاقبش دُر افشانيهاي اخير دست آموزان شيطان ؛ شاهد صدق اين مدعا شد . اگر يکي از شئون موسيقي پاپ ؛ اعتراض است قطعا يکي از مصاديق اعتراض در زمانه ما رفتارهاي دور از شان همين ناهنرمنداني است که با کم و بيش اگر کسي مسئوليتي مي پذيرد بجاي کمک ؛ تخطئه اش مي کنند اگر امتياز خواندن کاري به خواننده جواني تعلق مي گيرد بجاي حمايت و هدايت تؤام ؛ در کمين گاه مي نشينند تا تيرهاي زهر آگين تخريب را بر پيکرش نشانه روند و بعد نتيجه بگيرند که او بلد نبود و ما بايد مجري مي شديم و مورد مشورت قرار مي گرفتيم ! همه از هم فراري ! همه در مقابل هم لبخند و در پشت سر ناسزا و پوزخند نثار مي کنند اگر داوري شود ميگويند بي عدالتي است اگر کسي قدمي پيش بگذارد و زمين بخورد مي گويند <<گفته بوديم نکن !>> و اگرتوفيقي حاصل کند اتهاماتي به او مي بندند تا ملوثش کنند هم آنها که چون جرات و هنر حرکت را از دست داده اند به عيوب احتمالي و سهويات طبيعي متحرکان و همت ورزان ريز شده اند تا آنها را هم پشيمان و توبه کار کنند و در يک کلمه ؛ تئوري و استراتژي روحي اينان شايد اين عبارت باشد که : <<چون ما نيستيم لذا تو هم نباش !>> و افسوس ... که اين جماعت کفران پيشه ؛ داعيه زمامداري احساسات خلايق را دارند و براي خلوت هاي آنها به خيال خود " آن" مي آفرينند ... زهي خيال باطل !
ذات نايافته از هستي بخش کي تواند که شود هستي بخش؟

و لازم است در اينجا ديگر بار به هنرمندان پاک طينت روزگارمان خالصانه سلام کنم و درود فرستم و بر دستهاي مهذب وگلوهاي سوگوار و بغض آلودشان - از جفا و خونخواري ابناي زمانه - به رسم ادب بوسه زنم . و به خاطر واگويه ي اين سخنان تلخ از محضرشان عذر بخواهم و اميدوار باشم که به خود آييم و بفهميم امانتي که خدا در اختيارمان قرار داده به زودي مورد سؤال قرار خواهد گرفت و کار فرداي ما از آنان که امروز در حسرتمان هستند - و ما را استاد و فرهيخته و ... ميدانند و خطاب مي کنند - بسيار مشکل تر است و اول براي ارتقاي روحي و هدايت خود دعا مي کنم که متکبرانه بر مسند وعظ ننشسته باشم و اگر کسي از سر طعن بگويد: <<که تو خود از آن مايي ! >> به او خواهم گفت:

مرد بايد که گيرد اندر گوش ور نوشته است پند بر ديوار
باطل است آنکه مدعي گويد خفته را خفته کي کند بيدار ...


نکته ديگر يافته هاي جديد در مورد پارازيت است که از نظر بهداشتي و اخلاقي لازم ميدانم اطلاع رساني شود لطفا دوستاني که از سر غيرت ديني به حقير اعتراض مي کردند که چرا اين مسايل را دامن زده و مطرح مي کنم توجه فرمايند . هرچند همانگونه که به برخي از اين دوستان توضيح داده ام در شريعت ما در پذيرش کل دين هم اکراه و اجباري نيست ... در زمان ائمه ؛ افرادي با آنها رفت و آمد مي کردند که شرابخوار بودند و امام هم اطلاع داشتند ولي با آنها نه تنها برخورد قهري نکردند بلکه در شرايطي که در تنگناي تهديد آبرو و افشاي گناهشان با خجالت و شرم از امام چشم برگرفتند به آنها فرمودند : از ما روي برنگردانيد ! و از قضا همانها نيز جزو خوبان روزگار شدند ... بله اينست چهره ي ديني که فرستاده ي خداي آسمانهاست لطفا آن را به ميل و اراده شخصي ؛ مخدوش نکنيم هرچند ميدانم که نيت اکثر شما رعايت حدود فرهنگي و نگاه داشتن قداست نواميس و اخلاقيات در جامعه است .

طیران...
ما را در سایت طیران دنبال می کنید

برچسب : آن را که منم خرقه,آنرا كه حساب پاك است,آن را که درون دل, نویسنده : 0tayaran5 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 5 آذر 1395 ساعت: 5:45